استاد احمد امین نقل می کند : از شخص مورد اطمینانی شنیده ام که جوانی به خدمت درویشی رسید و به
او دلبستگی پیدا کرد زیرا درویش بر اثر اینکه راه شیطان را پیموده بود کارهای عجیب و غریبی انجام می داد.
جوانی نقل کرده بود که روزی با دستور مرشد از تبریز خارج شدیم تا از شهر دور شدیم مرشد گفت : عجب
جای خوبی است کاش قدری شیر بود که می نوشیدیم گفتم : ما از شهر دور هستیم و شیر در دسترس
نیست مرشد فریاد کشید که مگر هنوز به من ایمان نیاورده ایی؟ سپس صدا زد : شیر وبی درنگ مقداری شیر
تازه حاضر شد و او نوشید آن گاه به راه افتادیم و به محل خوش آب و هوایی رسیدیم مرشد گفت که کاش
غذای تازه بود که می خوردیم گفتم : اینجا غذا نیست باز هم فریاد کشید که آیا یقین تو نسبت به من سست
است؟ پس صدا زد : غذا طولی نکشید که غذای تازه ای پیش رویش حاضر شد او می خورد و من غرق در
تعجب شده بودم و شیطان را لعن می کردم ولی مرشد از جا برخاست و سیلی محکمی به من زد پرسیدم :
مگر جز لعن شیطان چه کردم که مرا می زنی ؟ خدا لعنتش کند ! باز هم سیلی محکمی به من زد و گفت :
چرا ولی نعمت مرا لعن می کنی او معبود و مقصود من است اگر او نبود این نعمتها برای من فراهم نمی شد
من شیطان را عبادت می کنم و او مرا مورد لطف و عنایت خویش قرار داده است.
جوان می گوید فهمیدم که مرشد کافر و مشرک است من از او دست برداشتم و توبه نمودم و به عتبات سفر
کردم.
بازدید دیروز : 206
کل بازدید : 558301
کل یاداشته ها : 1051