تو و شوهرت مدت بسیار کوتاهی با هم زندگی کردید، چرا نتوانستید در کنار هم باشید؟
شوهرم جانم را به لبم رسانده بود. او مرد شکاک و بسیار بددلی است. دیگر نمیتوانم رفتارهای خشن و پر از شک و تردید او را تحمل کنم.
او را از قبل میشناختی؟
بهنام از اقوام ما بود و همین شناخت و فامیل بودن باعث شد تا گول بخورم و با او ازدواج کنم. نمیدانستم که آنچه در ظاهر دارد با خصوصیات باطنیاش تا این حد متفاوت است.
نظر خانوادهات در مورد این ازدواج چه بود؟
آنها بسیار خوشحال بودند، حتی قبل از من به داماد جواب مثبت دادند. پدرم میگفت خانواده بهنام بسیار شریف و خوب هستند و به لحاظ مالی هم وضعیت بسیار مناسبی دارند و تو را خوشبخت میکنند.
آیا بهنام واقعا خودش تو را انتخاب کرده بود؟
به گفته خودش من انتخاب او بودم و کسی در این تصمیم دخالت نکرده بود. بهنام به من میگفت زمانی که از مادرش خواسته به خواستگاری من بیاید او هم قبول کرده و همه اعضای خانوادهاش راضی بودند. هم خانواده من و هم خانواده بهنام به این ازدواج به طور کامل رضایت داشتند.
دوران نامزدی شما چقدر طول کشید؟
بسیار اندک بود. ما فقط به اندازه اینکه بتوانیم جهیزیه را کامل کنیم نامزد بودیم. شاید این نامزدی به 2 ماه هم کشیده نشد.
در مدتی که با شوهرت نامزد بودی متوجه اختلافات رفتاری که با هم داشتید نشدی؟
در 2 ماهی که نامزد بودیم بیشتر به دنبال خرید و انجام کارهای عروسی بودیم و فرصتی برای اینکه بتوانیم در مورد خصوصیات هم بیشتر بدانیم نداشتیم. البته روابط خانوادگی ما آنقدر خوب بود که مادر بهنام بیشتر روزهای نامزدی ما را در خانه ما بود و به مادرم کمک میکرد که جهیزیه را آماده کند. ما هم فکر میکردیم این رابطه خوب همیشه وجود دارد و خوشبخت خواهیم بود.
قبل ازدواجتان و بعد از مراسم خواستگاری با بهنام صحبت نکردی؟
من با اصرار زیاد یک روز از پدرم خواستم تا اجازه دهد قبل از هر چیز با بهنام صحبت کنم و او قبول کرد واز بهنام خواستم تا درمورد خصوصیات اخلاقیاش با من حرف بزند اما او طفره رفت و به من گفت آنقدر عاشق است که هر چه بگویم قبول میکند و هیچ چیز نمیتواند باعث شود بهنام در زندگی با من بدرفتاری کند. من هم به این حرفش اعتماد کردم و دیگر به تصمیم پدر و مادرم شکی نداشتم.
بر عکس بسیاری از دختران، تو مهریهای بسیار رویایی در نظر گرفتی و در مورد اینکه حتما مهریه سنگینی داشته باشی هیچ اصراری نکردی. چرا؟
زمانی که بهنام و خانوادهاش به خواستگاری من آمدند پدرم به آنها گفت از آنجایی که مهریه واجب است فقط یک سکه طلا به عنوان مهریه من در نظر میگیرد و نه بیشتر. هر چقدر آنها اصرار کردند پدرم قبول نکرد و گفت که نمیخواهد دخترش را بفروشد و باید همه چیز بر صداقت دو طرف استوار باشد. مادر بهنام از من خواست حالا که پدرم تا این حد خیرخواهانه جلو رفته است من هم چیزی در مورد مهریه بگویم و آنچه دلم میخواهد را به آن اضافه کنم. من هم 1360 شاخه گل به مهریهام اضافه کردم تا صداقت و عشقم را در زندگی به همسر آیندهام نشان دهم. میخواستم آنها بدانند اگر من و خانوادهام این وصلت را پذیرفتهایم به خاطر داراییهای آنها نبوده است.
مراسم عروسی هم تا این حد ساده برگزار شد؟
خانواده بهنام به خاطر رفتار پدرم مراسم بسیار مفصلی برگزار کردند. پدر بهنام هیچ چیز برایمان کم نگذاشت و برای ما عروسی ترتیب داد که من حتی در خواب هم نمیدیدم. بعد هم یک مسافرت عالی رفتیم و همه چیز به خوبی تمام شد و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
تو که بعد از 90 روز تقاضای طلاق کردی پس چطور در ماه عسل متوجه نشدی که با شوهرت تفاوت اخلاقی دارید؟
2 هفتهای که در مسافرت بودیم سعی میکردم همه چیز را با خوشبینی بگذرانم و اصلا به این فکر نمیکردم که ممکن است بهنام از رفتارهایش قصدی داشته باشد، اما زمانی که به خانه برگشتیم متوجه شدم بهنام رفتارهای بیمارگونه دارد.
مگر بهنام چه میکرد که تو رفتارهای او را بیمارگونه توصیف میکنی؟
بهنام زمانی که میخواست از خانه خارج شود همهچیز را چک میکرد و زمانی که وارد خانه میشد به همه جا سرکشی میکرد مبادا چیزی تغییر کرده باشد. اگر من چیزی را بدون اطلاع وی جابهجا میکردم من را متهم به روابط نامشروع میکرد، اما همه چیز به این مساله خاتمه پیدا نمیکرد. بهنام تلفنهای من را چک میکرد. اجازه نداشتم بیشتر از یک بار در روز تلفن کنم و فقط میتوانستم با مادرم صحبت کنم و اگر با کس دیگری حرف میزدم باید به بهنام توضیح میدادم.
برای رفت و آمد به خانه مادرت مشکلی نداشتی؟
البته که داشتم بهنام اجازه نمیداد تنها به خانه مادرم بروم. حق نداشتم بیشتر از 2 ساعت در هفته در خانه مادرم باشم. بهنام خانوادهام را متهم به دخالت در زندگیمان میکرد و دعوا به راه میانداخت. او حتی به من اجازه نمیداد خرید کنم و همه خریدها را خودش انجام میداد.
در مورد رفتارهای شوهرت با خانوادهاش صحبت کردی؟
بله آنها بارها با بهنام صحبت کردند اما هیچ تغییری در رفتارهایش به وجود نیامد و به کارهای گذشتهاش ادامه میداد. این 90 روز مثل کابوس در زندگی من بود.
چه شد که تصمیم گرفتی از شوهرت جدا شوی؟
یک روز به خانه آمد و من را متهم کرد که با مرد دیگری رابطه دارم. به او گفتم چه مدرکی برای اثبات حرفهایش دارد. به من گفت چون سرامیکهای خانه را تمیز کردی حتما رد پای او روی سرامیکها بوده و تو خواستی آن را از بین ببری. داشتم از شنیدن حرفهایش دیوانه میشدم و نمیدانستم باید چه کنم. به او گفتم اشتباه میکند و اگر به این حرفهایش ادامه دهد من حتما او را ترک میکنم. با عصبانیت به من گفت تنها زنی شوهرش را ترک میکند که با کس دیگری رابطه داشته باشد و حتما تو با کسی رابطه داری. خلاصه من هر رفتاری میکردم او مرا متهم میکرد. بعضی شبها که از خستگی زود خوابم میبرد به من میگفت حتما با کسی بیرون بودی که خسته شدی. کارهای شوهرم مرا به شدت افسرده کرده بود. زمانی که او مرا به طور مستقیم متهم به رابطه نامشروع کرد چارهای بجز ترک او ندیدم.
خانوادهات از اختلافات شما خبر داشتند؟
بله آنها میدانستند که بهنام مرا اذیت میکند. البته پدرم سعی میکرد در زندگی ما دخالتی نکند و میگفت که خودتان باید مشکلتان را حل کنید اما زمانی که خانه بهنام را ترک کردم و به خانه پدرم رفتم او قول داد که از من حمایت کند.
شوهرت با این جدایی موفق است؟
به من گفت تحت هیچ شرایطی حاضر نیست مرا طلاق دهد. او همچنان فکر میکند که من با مردی رابطه دارم به همین خاطر هم میگوید مرا طلاق نمیدهد، اما من حاضر نیستم با کسی که تا این حد آزارم میدهد زندگی کنم و اگر هم مجبور شوم سالها به دنبال پرونده طلاقم باشم حتما از او جدا میشوم.
مریم عفتی
نظر کارشناس
قاضی حسن عموزادی
افرادی که به همسرانشان مشکوک میشوند و سعی دارند بیش از حد آنها را کنترل کنند از نوعی بیماری رنج میبرند که روانشناسان به آن پارانویا میگویند، این افراد به دلیل گذشتهای که داشتهاند به دیگران مشکوک و همیشه در فکر خنثی کردن توطئه دیگران هستند و در هر رفتاری به دنبال یک سوءنیت یا نیتی پلید میگردند. این افراد به شدت عرصه زندگی را بر خود و همسرانشان تنگ میکنند و لحظههای عذابآوری را برای آنها رقم میزنند. البته شک و تردید این افراد فقط در مورد همسرشان نیست بلکه آنها در مورد خواهر، مادر و حتی دخترشان نیز این سوءظن را دارند و با کنار هم گذاشتن برخی رفتارها و کارهای جزیی به این نتیجه میرسند که قصد توطئه و خیانت در طرف مقابل وجود دارد و باید با آن مبارزه کرد.
افرادی که مبتلا به شک و بدبینی هستند رفتاری بسیار عادی دارند و به همین خاطر هم تا زمانی که از نزدیک با آنها در ارتباط نباشیم نمیتوانیم به درستی به این مشکل پی ببریم. البته شک و بیاعتمادی در 2 سال اول زندگی برای زن و شوهر تا حدودی عادی است اما زمانی که این بیاعتمادی تبدیل به یک رفتار آزاردهنده و غیرقابل تحمل میشود، باید آن را بیماری تلقی کرد. افرادی که به دلیل عدم شناخت همسر و زندگی مشترک دچار شک و تردید میشوند بعد از مدتی کوتاه و پس از اینکه روابط در زندگیشان عادی میشود این شک هم از بین میرود البته آنها این تردیدها را بیشتر در ذهن خود دارند و همسرشان را آزار نمیدهند اما زمانی که شخصی همسر خود را آزار میدهد و شک، هر روز در او بیشتر از روزهای قبل میشود قطعا دچار پارانویا است و باید با او همانند یک بیمار رفتار شود.
بازدید دیروز : 206
کل بازدید : 558168
کل یاداشته ها : 1051