

?- مین روب بازی کنید
?- اتاقتون رو تمیز کنید
?- مجموعه ?? هزار عکسی رو که دارید اسم هاشون رو عوض کنید و مرتب کنید
?- هارد کامپیوتر رو دیفرگ کنید
?- فیلم ببینید
?- دفتر تلفن تون رو مرتب کنید
?- ? لیوان آب بخورید
?- یاد بگیرید چطوری میشه رقصید
?- یک کتاب بخونید
??- یک زنگی به دوستای قدیمی بزنید
??- مانیتورتون رو تمیز کنید
??- از ? تا ? میلیون بشمارید
??- برنامه هایی بی ربطی رو که روی کامپیوترتون نصب کردید و لازم ندارید آن اینستال کنید
??- برید بیرون و تصادفی از آدم ها عکس بگیرید
??- دیکشنری باز کنید و ??? تا لغت جدید یاد بگیرید
??- سعی کنید اسم یک فولدر رو روی کامپیوتر به con تغییر بدید
??- به سعی تون ادامه بدید
??- رجیستری ویندوز رو باز کنید و سعی کنید تمام کلید هایی که با حرف a شروع می شند رو حذف کنید
??- دوش بگیرید
??- یک چیزی بخورید
??- با گیم های روی موبایل خودتون رو سرگرم کنید اگر اسنیک باشه چه بهتر
??- یک چیزی رو تیکه تیکه کنید
??- خوب اون رو دوباره به هم بچسبونید
??- یک زنگی به آی اس پی تون بزنید
??- تو آینه نگاه کنید و سعی کنید باحال به نظر بیاید
??- آیکان های دسکتاپ تون رو به اشکال مختلف مرتب کنید
??- تمام ساعت هایی که در اطرافتون هست رو با هم تنظیم کنید
??- توی مرورگرتون یک صفحه خالی باز کنید و مدام اف ? بزنید
??- فایلهای ویدئو و ایمیج رو با نوت پد باز کنید
??- یک نوت پد باز کنید و سعی کنید ?? کاری که میشه وقتی اینترنت قطعه انجام داد رو توش لیست کنید بنویسید
این ?? مورد رو که انجام دادید بعدش حتما یک چکی بکنید ببینید مودم ای دی اس ال تون به برق وصل هست یا نه شاید اصلا مشکل قطعی اینترنت خودتون باشید


1- می دونین فرق خانمها با آهن ربا چیه؟..... آهن ربا حداقل یک روی مثبت داره
2- خانمها مثل رادیو هستند..... هر چی میخوان میگن ولی هر چی بگی نمی شنوند
3- خامنها مثل چسب دوقلو هستند.....اگه دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد دیگه باید سیم تلفن را برید
4- خانمها مثل رعدوبرق هستند ..... اول برق چشماشون میرسه بعد رعد صداشون
5- خانمها مثل لیمو شیرین هستند..... اول شیرین هستند ولی بعد تلخ میشن
6- خانمها مثل گچ هستند ..... اگه چند دقیقه مدارا کنید چنان سفت و سخت میشن که دیگه حالتی نمی گیرند.
7- خانمها مثل کنتور برق هستند..... هر چند سال یکبار عدد سنشون صفر میشه
8- چرا خانمها نمی توانند نقشه بخوانند/ ..... برای اینکه فقط ذهن مرد هستش که میتونه تجسم و درک کنه که یک کیلومتر با یک سانتی متر نشون داده شده
9- خانمها مثل اینترنت هستند.... از هر موصوعی بک فایل اطلاعاتی دارند
10- خانمها مثل فلزیاب هستند ..... از نزدیک طلافروشی که رد میشن عکس العمل نشان میدن
11- خانمها مثل موبایل هستند هر موقع کار مهم دارید در دسترس نیستند
خانوما ناراحت نشن!


غضنفرمیخواسته گردو بشکنه , گردو رو میزار زیر پاش با آجر میزنه تو سرش!
!!!غضنفر میخوره به دیوار میگه ببخشین
میخواستن برن تو کسب و کار! ? نفری یک تاکسی میگیرن باهاش کار میکنن روزه بعد ورشکسته میکنن!
یه روز غضنفر یه پلیس میکشه بعد زنگ میزنه ??? میگه حالا شدین ??? تا!
اغضنفر میخواسته بنویسه یازده، یه 1 می نویسه یه تشدید میزاره روش!
یه بار یه دزد فرار می کنه، می ره تو جوب میخوابه! پلیسا پیداش می کنن؛ بهشون میگه: شما حق ندارین منو دستگیر کنین؛ از اینجا مربوط به نیروی دریاییه!
اگر ادیسون برق را اختراع نمی کرد، چی می شد؟ خوب یکی دیگه اختراع می کرد!
غضنفر یه دکمه پیدا میکنه میبره پیش خیاط، میگه آقا میخوام برای این دکمه یک کت بدوزید!!
بابای غضنفرکه خسیس بوده سی سال قبل از یک فروشگاه کفش خریده بود، دوباره وارد همان مغازه میشه و میگه: ما باز اومدیم!!.
غضنفر یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی که توی ابهر سر کوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا! غضنفر گفت: ببخشید! عوضی گرفتم
SMS
1. زنگه در خونتونم ! هر کی تو رو بخواد اول باید منو بزنه !!!
2. به غضنفر میگن چرا خودترو به سپر ماشین میمالی مگه می خوام اوقات فراغتم سپری بشه
3. نگو بار گران بودیمو رفتیم. نگو نامهربون بودیمو رفتیم. آخه اینها دلیل محکمی نیست. بگو با دیگران بودیم و رفتیم
4. چشمهای تو مثل دریاست... اجازه میدی جورابامو توش بشورم؟
5. عاشقت گشتم تو گفتی عاشقان دیوانه اند
عاقبت عاشق شدی دیدی که خود دیوانه ای
1. غضنفر داشته میرفته میبینه گوشه ی خیابون یه روباه مرده , میگه شانس اوردم وگرنه گولم میزد
1. توی دنیا عاشقا چه بی کسن عاشقا عاقبتش خار و خسن
اینارو گفتم برات تا بدونی عاشقی خیلی خطرناکه حسن...
4. غضنفر به زنش میگه:بیا مهریتو بذار اجرا با پولش خونه بخریم!
5. به عضنفر میگن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه!
6. غضنفر دوتا دزد میگیره، زنگ میزنه به 220!
7. اگرزندگی جدیدی می خواهید باما تماس بگیرید..............................سازمان بازیافت زباله!!!!!!!
13. سبزترین سبزها تقدیم توباد...............سازمان پخش علوفه دام!!!!!!!


پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟ دختر: سلام. خواهش می کنم? ASL pls
پسر: تهران/وحید/?? و شما؟ دختر: تهران/نازنین/??
پسر: اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟ پسر: بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر: نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر: من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر: wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر: خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون...... کوچه......پلاک....شما چی؟
دختر: اسم فامیلی شما چیه؟
پسر: من؟ حسینی! چطور؟
دختر: چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده.... آخه می دونین...........
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر: عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر:او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم.دیگه اسم فریبرزو نیاریا!راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر: باشه عمه ملوک! بای


به فکر درس و مشق افتاده بودم
همیشه جــــزوه ای انــدر بَرَم بود سرم لای کتــــــــاب و دفترم بود
همـــــــه درها به رویم بسته بودم ز خرخــــوانی شدیداً خسته بودم
ز خواب و از خوراک افتاده بودم
بـــــه بَربَچ پاســــخ رد داده بودم
خـــــریٌت کرده بودم بیش در بیش پراندم از خــودم بیگانه و خویش
بــه عشقم اس ام اس دیگر نــدادم جگــرخون می شوم افتد چو یادم
نمــــودم دَس بسر،عشق نهــــــانم دلیـــــــــــــل این حماقـت را ندانم
موبایلـــــــــــم را همیشه آف کردم
حسابی خر شدم من گــــاف کردم
زدم بر کـــــــــامپیوتر چهار تکبیر نمـــــــودم قهر با آهنگ و تصویر
نکــــــردم رایت آهنگ جـــــدیدی شکستم رایتر و دستـگاه وسی دی
ز خود ضبط خَفـَن را دور کــــردم به شدت خویش را سانسور کــردم
نه در فکــــــــــــــر کانال ماهواره نمودم جمــــع دیشش را دوبـــــاره
ز فکــــــــــرم دور شد لیلا و اندی فراموشــــــــــم بشد آهنگ سندی
برفت از یاد آهنگ متــــــــــــالیک ندیدم فیلــــــــم های خوب و آنتیک
ز اینترنــت شدیداً دور گشتـــــــــم چو خود می خواستم مجبور گشتم
ز وبگـــــــردی نمودم ترک عادت ز بیخوابی بکـــــردم خویش راحت
ز چت کردن نمودم توبه ای سخت خیالــــــم شد کمی آسوده و تخت
بکردم آی دی او را فـــــــــراموش نمــــودم لامپ خود را باز خاموش
نکـــــردم هیچ ایمیلی دگـــــــر باز خریٌت را نکـــــــردم باز آغــــــــاز
کشـــــــــاکش بود در اعماق جانـم کسی آگـــــــه نمی شد از نهانـــم
خـــــلاصه خویش را محدود کردم ره ابلیس را مســـــــدود کــــــــردم
سر ساعت به پـــــای کــــــار بودم
ز صبح تــــــــا نیمه شب بیدار بودم
نمـــــــــــودم در شگفت افراد خانه ندادم دست خویشــــانم بهـــــــــانه
دگـــــــر بهر غذا کی داد کـــــــردم برای شــــام کی فریـــــــــاد کــردم
شدم راضی به خــــــــــامه با مربا نبودم دیگــــــر اندر فکـــــــــر پیتزا
هرآنچه مــــــادرم می پخت خوردم دگـــــــر من آبـــــــــرویش را نبردم
همــــــــــــه گفتند بَه بَه چه جوانی خـــــــــدا قسمت کنــــــد در زندگانی
خوشـــــــــا بر حال شخص مادر او
زده این بچٌه تـــــاجی بر ســـــــــر او
چگــــــــونه یکشبه این گونه گشته چـــــــــه بـــوده اینچنین وارونه گشته
همه اندر شگـفت از کـــــــــار ایٌـام
چگــــــونه گشته اسب سرکشی رام
خلاصه کار مـــــا درس و دعا بود به تست و نکته فکــــــــــرم مبتلا بود
نمــــــــودم دوره هر درسی فراوان خـــــــــریدم جزوه از آینده ســــــازان
شدم درتست، حــاذق چون قلم چی شدم دکتر پس از آن نسخــــه پیچی
چو تــــــابستان شد و هنگام کنــکور هــزاران بـــــــــــــار رفتم تا لب گور
ولی ما امتحــــــــــان را خوب دادیم به خود مــــــــــا وعد? مطلــوب دادیم
پذیرفتــــــــــه شدم در رشته ای ناب نمی دیــــــدم چنین چیزی بجز خـواب
درآمـــد اسم من در روزنـــــــــــامه زدند عکس مــــــــــــــرا در هفته نامه
درآوردم ســـــــــــری در بین سرها به رویــــم بـــــــــاز شد آن بسته درها
بگفتــــــــــــــا دختر همسایه تبریک به من تقـــــدیم شد یک هدیــــ? شیک
پـــــــدر برمن بگفتــــــــــــــا آفرینا نمـــــــودی رو سفیـــــــــــــــدم نازنینا
دگـــــــــر مادر نگو با شور و شادی بگفتــــــــا پاسخم را خــــــــــوب دادی
به پــــــا بنمود جشن بـــــا شکوهی ز دوش خویشتن برداشت کــــــــــوهی
شـــــــدم وارد به دانشگـــــاه تهران نمودم سعی و کوشش ها فـــــــــراوان
گــــــــرفتم مدرکـــی با نمـــر? خوب خریدم بهر آن یک قــــــــــاب مرغوب
نمودم قاب یعنی مــــــــــــــا فلانیم مهندس گشته ایــــم و شادمــــــــانیم
به کـــــــــــار خویشتن مغرور بودم ز ژرفـــــای حقــــــــــــــایق دور بودم
چو بگذشت زین قضایا چند مـــاهی ز دانشگــــــاه بگرفتم گـــــــــــــــواهی
شدم مشمول و دیدم چاره ای نیست در این دنیاچومن بیچـــــــاره ای نیست
شدم سربـــــــاز و گشتم من نظامی شدم مــــــــــامور بخش انتظـــــــــامی
شدم افسر ولی تـــــــاجی نه برسر شدم عـــــــــــــاشق ولی یاری نه دربر
بمـــــــا بگذشت بیهوده دوسالــــــی
پز عـــــــالی ولی با جیب خـــــــــــالی
گرفتـــم کارت در پایــــــــان خــدمت شدم راحـــت از آن زنـــــــــــدان نکبت
سپس در جستجــــــوی کـــــار بودم چو خیـــــل دوستـــــان بیکـــــــار بودم
بهر جـــــــــایی که شد، گشتم روانه
بــــــه شرکت یا محــــل کــــــــــارخانه
هـــــــــــزاران وعده و پیمان شنیدم ولـــــــــی از آن همـــــــه خیری ندیدم
نه مـــــن وابسته بودم بر نهــــــادی نه شرکت کـــــــــرده بودم در جهـــادی
نه آقــــــــــــا زاده ای بی ریش بودم نه فـــــــــــــــردی عـاقبت اندیش بودم
خلاصه هرچـــه من سگدو زدم بیش نبردم کــــــــــــــاری آخـر بـــاز از پیش
در این اوضـــــــاع و احوال پریشان بدیدم من یکـــی از قــــــوم و خویشان
که بــود او آشنا با کـــــــــــــار بازار شگـــــرد اصلیش قاچــــاق سیگــــــار
به من گفتـــــا چرا بیکـــــــار هستی چـــــرا چون دیگران سربـــــار هستی
بیا اینجـــــــــــــا به نزد دوستان باش نخواهــــــم کـــــــرد اسرار تورا فاش
بـــداد آن خویش گوشی را به دستم ز تحصیـــــــلات طرفی مـــــــن نبستم
بدیدم مــــــایه در بــــــــــــازار باشد فقط ابلــــــــه به فکــــــــــــر کار باشد
پشیمــــــان گشته ام از کرد? خویش
نبرده علــــــم کــــــــار بـــنده را پیش
ز کـــــــار خویشتن من شرمســـارم
نمــــودم شعـــــــــــر ایـــرج را شعارم
بگویم بـــــــــــــــا رها با مدٌ و تشدید "کـه گــُــه خوردم غلط کردم ببخشید"
ندیــــــــــدم روی خوش در زندگـانی اگـــــر چـــــه رفته ایــٌــــام جــــوانی


حاجت که برآورده شد سلطان مانده بود و دستمالی متعفن؛ این بار با فراغ خاطر نگاهی به اطراف انداخت و پنجره ای دید گشوده بر بالای دیوار و نزدیک به سقف که در دسترس نبود پس چهار گوشه ی دستمال را با محتویات ملوکانه اش گره زد و سر گره را در دست گرفت و بعد از این که چند بار آن را دور سر گرداند، تا سرعت و شتاب لازم را پیدا کند، به سوی پنجره ی گشوده پرتاب کرد تا مدرک جرم را از صحنه ی جنایت دور کرده باشد. گویا نشانه گیری ملوکانه خوب نبوده چون دستمال بعد از اصابت به دیوار باز می شود و محتویات آن به در و دیوار و سقف می پاشد. وضع از اول هم دشوارتر می شود. سلطان، بالاجبار، غرور را زیر پا می گذارد، از دستشویی بیرون می رود و به نوکری که آن پشت در انتظار بود کیسه ای پول طلا نشان می دهد و می گوید این را به تو می دهم اگر این کثافت کاری که کرده ام رفع و رجوع کنی. می گویند نوکر فرانسوی در جواب ایشان تعظیم می کند و می گوید من دو برابر این سکه ها به اعیلحضرت پادشاه تقدیم خواهم کرد اگر بگویند با چه ترفندی توانسته اند روی سقف برینند!


همه تن چشم شدم. دنبال ID تو گشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم.
شدم آن User دیوانه که بودم.
وسط صفحه دسکتاپ، ROOM یاد تو درخشید
DING صد پنجره پیچید
شکلکی زرد، بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Room گذشتیم.
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم.
تو همه راز های Hack ریخته در Booter های سیاهت.
من همه محو تماشای PM هایت.
Talk صاف و Room آرام، بخت خندان و زمان رام.
منو تو (و بقیه) همه دلداده به آواز روی Voice.
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن.
لحظه ای چند بر این Room نظر کن.
Chat آیینه عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به ای میلی نگران است.
باش فردا که دلت با ID دگران است.
تا فراموش کنی چندی از این Room سفر کن.
با تو گفتم حذر از Room ندانم...
ترک chat کردن، هرگز نتوانم، نتوانم
روز اول که emailام به تمنای تو پر زد
مثل spam، توی Inbox تو نشستم
تو Delete کردی ولی من نرمیدم، نگسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم
تا به دام تو در افتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی، نرمیدم، نگسستم
Roomی از پایه فرو ریخت
Hackerی، Ignore تلخی زد و بگریخت
Hard بر مهر تو خندید
CPU از عشق تو هنگید
رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از User آزرده، خبر هم
نکنی دیگر از آن Room گذر هم
بی تو اما، به چه حالی من از آن Room گذشتم!


آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟
آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه...
آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره...
آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست...
آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد...
آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خونآشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرین کلمات یک دوچرخه سوار : نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده ام!
آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...
آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره...
آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم...
آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم...
آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه اش سه نفرند...
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است...
آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه ی شلیک کردن نداری...
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره...
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه می دونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...
آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک : گفتی تا چند بشمرم؟


متولد چه سالی هستید؟
چاووشی: هشتم مرداد ماه سال 1358
در کدام شهر؟
چاووشی: خرمشهر
مهمترین ویژگی اخلاقی؟
چاووشی: بسیار حساس و کمی زود رنج.
انتخاب اشعار؟
چاووشی: خودم انتخاب میکنم براساس روحیاتی که داشته و دارم.
مهمترین عامل شهرت؟
چاووشی: اجازه دهید این سئوال را مردم جواب دهند.
مهمترین ویژگی اهالی جنوب؟
چاووشی: خونگرمی و مهماننوازی.
شما هم این خصیصه را دارید؟
چاووشی: صد در صد.
تحصیلات؟
چاووشی: مطمئن باشید موسیقی نخواندم…
مگر تمام خوانندههای ما موسیقی خواندهاند؟
چاووشی: نمیدانم اما من حسابداری خواندم.
چرا سوالات را تفکیک میکنید؟
چاووشی: خب باید یک طوری نشان بدهم که متناقضم دیگه.
امروز که دیگر آن تناقضات را شکستید!
چاووشی: خب این خودش هم یک تناقض دیگر است.
بهترین کاری که خواندید؟
چاووشی: آهای تو که اینهمه دوری از من و بانوی من
معروف ترین کار؟
چاووشی: نفرین و نشکن دلمو
دوران کودکی هم مثل الان آرام بودید؟
چاووشی: خیلی آرام و البته درس نخوان.
بهترین نمره؟
چاووشی: از درس انشاء نمره 17 گرفتم.
بدترین سال تحصیلی؟
چاووشی: سال پنجم ابتدایی که از دو درس تاریخ، مدنی و ریاضی تجدید آوردم.
بهترین درس؟
چاووشی: عربی
ورزش…
چاووشی: پیشتر ورزش میکردم اما حالا کمی تنبل شدم.
سینما…
چاووشی: برایم جذابیت ندارد.
علی سنتوری…
چاووشی: فیلمی از داریوش مهرجویی که روی آن چهار ترانه خواندم.
انتقاد…
چاووشی: قبول میکنم.
سازندهترین انتقاد؟
چاووشی: به نفرین شد که پذیرفتم.
چه سازی مینوازی؟
چاووشی: پیانو و کیبورد.
تا امروز چند ترانه خواندید؟
چاووشی: 25 یا 26 ترانه.
موسیقی فاخر…
چاووشی: موسیقی که برای همگان ملموس باشد یعنی همه با آن ارتباط برقرار کنند.
یعنی هر قدر موسیقی قابل لمستر باشد فاخرتر هم هست؟
چاووشی: از نظر من همینطور است.
ممنون از اینکه با ما در این گفتگو همراه شدید.
چاووشی: من هم از شما تشکر میکنم


عکس و بیوگرافی باراک اوباما
«باراک حسین اوباما» اولین رئیسجمهور سیاهپوست ایالات متحده آمریکا در تاریخ 4 آگوست 1961 از مادری سفید پوست از ایالت کانزاس آمریکا و پدری کنیایی در هونولولو در ایالت هاوایی متولد شد.
«نایانگ اوما کوگلو» و «آن دانهام» هنگامی که اوباما دو سال داشت از یکدیگر جدا شدند پدر اوباما به کنیا بازگشت و تنها یک بار پیش از مرگ خود در سال 1982 فرزندش را دید. مادر اوباما با مردی اندونزیایی ازدواج کرد و خانواده 1967 به اندونزی رفتند. اوباما تا ده سالگی در مدرسه ای در جاکارتا تحصیل کرده و سپس به هاوایی بازگشت و با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی کرد.
باراک در سال 1979 از دبیرستان فارغ التحصیل شد. اوباما در کتاب خود اعتراف کرده در دوران دبیرستان کوکایین و ماریجوانا مصرف میکرده است. در این میان مادر اوباما در 1972 برای چندین ماه به هاوایا بازگشت و سپس برای تکمیل پایان نامه دکترای خود به اندونزی رفت. «آن دانهام»در 1995 بر اثر سرطان رحم درگذشت.
اوباما پس از پایان دبیرستان به لس آنجلس رفت و سپس به دانشگاه کلمبیا در نیویورک منتقل و مشغول به تحصیل در رشته علوم سیاسی با تخصص روابط بینالملل شد. در سال 1985 با مدرک لیسانس از کلمبیا فارغالتحصیل شد و در گروه تحقیقات اجتماعی در نیویورک و همکاریهای بینالمللی تجاری مشغول به کار شد.
اوباما پس از چهار سال به شیکاگو نقل مکان کرد اوایل 1988 برای اولینبار به کنیا سفر کرد در اواخر 1988 اوباما وارد دانشگاه هاروارد شد اوباما فارغالتحصیل رشته حقوق از دانشگاههای هاروارد کار خود را به عنوان وکیل حقوق مدنی آغاز کرد. او همچنین در دانشگاه حقوق شیکاگو از سال 1992 تا 2004 حقوق مدنی و قانون اساسی تدریس میکرد.
در سال 1992 با همدانشگاهی خود در هاروراد «میشل رابینسون»ازدواج کرد. وی صاحب دو دختر به نامهای «ناتاشا» و «مایلا آن» است.
اوباما در سال 2004 در سنای آمریکا پذیرفته شد. در دوران حضور خود در سنا برای قانونی کردن قوانینی در زمینه کمکهای انتخاباتی، تغییرات جوی، مبارزه با تروریسم هستهای تلاش کرد.
اوباما در سال 2007 خود را به عنوان نامزد انتخابات ریاستجمهوری معرفی کرد و پس از شکست هیلاری کلینتون نامزد رسمی دموکراتها برای ریاست جمهوری گردید. اوباما در سال 1995 کتاب خاطرات خود را با نام «رویاهای پدرم» و در 2006 کتاب «جسارت امید» را منتشر کرد
بازدید دیروز : 28
کل بازدید : 565755
کل یاداشته ها : 1051